پاسخ این سؤال که «چرا برقراری تعادل بین کار و زندگی دشوار است» را از قول دوشکا زاپاتا، نویسنده کتابهای «چطور بهشدت خوشحال باشیم» و «آماتور» میخوانیم:
من در کار غرق میشدم و مطمئن بودم این به خاطر ویژگیها و نوع کارم است که به من و حضورم نیاز بسیار دارد و مسئولیتهای بسیاری روی دوش من است. شغلم را چند بار عوض کردم و در نهایت تصمیم گرفتم آزادکاری را پیش بگیرم تا بدین ترتیب بتوانم ساعتها و مسئولیتهای کاری را به انتخاب خودم تنظیم کنم؛ اما همچنان در کار غرق میشدم و از زندگی شخصی غافل میماندم.
بالاخره فهمیدم که این من هستم که تمایل به غرق شدن در کار دارم و مشکل شغلی که انتخاب کردهام نیست.
یکی از دلایلی دشوار بودن حفظ تعادل کار - زندگی این است که ما مشکل را به محیط بسط میدهیم، در حالی که منشأ آن خودمانیم.
من مشکل هستم. من از اینکه مشتریانم را راضی نگه دارم و آنها از عملکرد من رضایت داشته باشند و جملات مثبت در تعریف و تمجید از کارم بگویند، لذت میبرم.
چیزی که سد راه تعادل کار - زندگی میشود، تأییدی است که گاهی بیشتر از تعادل مورد نظر اهمیت پیدا میکند و ما آن را میخواهیم.
من جاهطلب هستم و میخواهم کارهای خوب و بزرگ زیادی در زندگی انجام دهم و بهمحض پایان یک پروژه، ولع بسیاری برای شروع دیگری دارم. من سخت کار کردن را دوست دارم. من میخواهم به خودم فشار آورم و خودم را مورد آزمایش قرار دهم. من میخواهم بیشتر یاد بگیرم.
گاهی حفظ تعادل کار - زندگی به دلیل وجود ناهمخوانی میان چیزی که میگوییم میخواهیم و چیزی که واقعا میخواهیم، دشوار میشود. ما برای همه، حتی برای خودمان نشانههای نادرست ارسال میکنیم.
من نمیدانم چه چیزی میخواهم. من چیزهایی میخواهم که با یکدیگر در تضادند. من همهچیز میخواهم.
زندگی من دائم در حال تغییر است. اگر دوستی برای ملاقات من بیاید، من میخواهم کمتر کار کنم. اگر برای انجام کاری ایدههای خوبی داشته باشم، میخواهم بیشتر کار کنم. اگر یکی از اعضای خانواده به من نیاز داشته باشد، اصلا نمیخواهم درباره کار نگرانی داشته باشم.
دستیابی به تعادل کار - زندگی سخت است؛ زیرا تعریف من از آن، یک هدف متغیر است. یعنی مسائل مختلف، به جایگاهی که من در آن قرار دارم بستگی دارند.
تعادل کار-زندگی چیست؟ آیا به این معنی است که من هرروز رأس ساعت ۵ به خانه بروم؟ آیا به این معنی است که چند هفته بهسختی کار کنم و بعد یک تعطیلات چندروزه برای خودم در نظر بگیرم؟ آیا من یک تعادل روزانه میخواهم؟ یا میخواهم امور در یک بازه هفتگی یا ماهانه متعادل پیش روند؟
گاهی حفظ تعادل کار - زندگی به دلیل اینکه هماهنگی خوبی بین شغل و خواستههای ما وجود ندارد، دشوار میشود.
اگر باور داشته باشید که تنها راه درست انجام دادن کارها این است که خودتان آن را انجام دهید، آنگاه حفظ تعادل کار - زندگی سخت خواهد بود. این یعنی شما هرگز مسئولیت کارهایتان را به کسی واگذار نمیکنید. خودباوری و غرورتان در سر راه آزادی شما قرار میگیرد و راه رشد دیگران و کسانی که برای شما کار میکنند، سد میکند.
اگر نگرانید که یک نفر دیگر کار شما را با نتیجه بهتر انجام دهد، آنگاه نگه داشتن تعادل کار - زندگی سخت است. اگر دائما این ترس و شک با شما وجود دارد، هرگز نمیتوانید به خودتان اجازه دهید که یک قدم از محیط کار دور شوید.
اگر بیشتر از آنکه به فکر خوب کار کردن باشید، به فکر خوب به نظر رسیدن هستید؛ نمیتوانید به تعادل مورد نظر بین کار و زندگی دست پیدا کنید. اگر میخواهید همه ببینند شما آخرین نفری هستید که شرکت را ترک میکند یا اولین نفری هستید که پا به محل کار خود میگذارید؛ یعنی به نظر دیگران درباره خودتان در مقایسه با اشتیاق وقت گذاشتن برای شام در خانه، ارزش بیشتری قائل میشوید.
رئیسم به من اطمینان میدهد که کارمندان در اولویت قرار دارند، اما هرگز ندیدهام که به من بگوید بعد از ناهار به خانه بروم؛ زیرا شب قبل تا دیروقت کار میکردهام و او این روال را بهعنوان وظیفهی همیشگی من میداند.
چرا فکر میکنید حفظ تعادل کار و زندگی شما باید دغدغه شرکتی باشد که در آن کار میکنید؟ بهخصوص وقتی میدانید که نیازها و خواستههای سازمان و اشخاص دائما در تغییرند. با این شرایط چطور میتوان از فرد دیگر انتظار داشت که در مورد این تعادل تفکر یا برنامهریزی کند؟ تنها کسی که در این مورد مسئول است خود شما هستید.
تعادل کار - زندگی سخت است، بهخصوص اگر راه سادهتر یعنی مقصر کردن دیگر را بهجای احساس مسئولیت انتخاب کنید.